خلاصه داستان: کیویلجیم یک خانم تحصیلکرده، مدرن و رئالیست است که بعد از طلاق از شوهرش با صلابت تمام زندگیش را با دو دخترش چیمن و دوعا ادامه میدهد و آنها را با ارزشهایی که باور دارد تربیت میکند. دوعا که در رشتهی دندانپزشکی تحصیل میکند، در همان سال اول دانشگاه بخاطر حامله شدنش تصمیم به ازدواج میگیرد و باعث ناامیدی کیویلجیم میشود ولی شوک اصلی زمانی به او وارد میشود که با خانوادهی محافظهکار دامادش آشنا میشود و تفاوت فرهنگی بین خودشان را میبیند…
خلاصه داستان: اکثر کودکان خیابانی به بیست سالگی نمی رسند. نمی توان گفت کسانی که آن را دیدند زندگی کردند. مواد مخدر، خشونت، گرسنگی... سرنوشت کودکان خیابانی یا زندان است یا قبر. پنج نفر از این کودکان مدیریت ...
خلاصه داستان: اوغوز و فیروزه، وارث خانواده دمیرهانلی، با عشق انتقام جویانه فیروزه جای خود را روی پرده سینما خواهند گرفت. اورهون که عاملان را مجازات کرد، اکنون با آتش انتقام در قلب خود هدایت خواهد شد.
خلاصه داستان: کوسر در محله ای محقر و فقیر بزرگ شد و پس از اینکه عروس پسر خانواده ثروتمند کریملی می شود، پدرش به دلیل اینکه او این ازدواج را تایید نمی کند، تمام روابط خود را با او قطع می کند. اما وقتی کوسر شوهرش را از دست می دهد، او...
خلاصه داستان: گزیده یک قاضی محترم دادگاه خانواده است. اون یه خانم درستکار و قانونمداره که مانع از هم پاشیدن خیلی از زندگی های مشترک شده و بچه های زیادی رو به عشق و محبتی که لایقشون بودن رسونده و همیشه طرف حق و عدالت رو گرفته و فکر میکرد همراه با شوهرش و دو تا بچههاش یک خانواده نمونه هستن و یک زندگی شرافتمندانهای دارن و بعد از این هم قراره یه زندگی شاد و آروم و سرشار از محبت بگذرونن ولی یه روز گزیده تصادفا متوجه چیزی میشه و میفهمه زندگیش فقط قلعه ای از شن بوده…
خلاصه داستان: خانواده کورهان اهل قاضیآنتپ هستن و خالصخان ستون این خانوادست. ماجرا زمانی شروع می شود که پلیس ها میان دم خونه ی کورهان ها و خالص خان بعد از این اتفاق تصمیم میگیرد برای نوهی نازپرورده و چشمچرانش از شهر خود زن بگیرد.
خلاصه داستان: آلینا بوز به پرستار بچه ای به نام "زینپ" جان می دهد. زینب که با چالشهای زیادی بزرگ شده است، تا حدی به خاطر پدر بیفایدهاش، وقتی به کیسهای پول نقد برخورد میکند، با بزرگترین آزمایش روبرو میشود.
خلاصه داستان: عشق امره، مردی که هرگز طعم عشق را نچشیده است، و هیکران، که به امید یافتن نوزادی که گمان می کرد از دست داده نفس می کشد. هیکران دخترش را که سالها پیش از دست داده بود، در عمارتی که برای نگهداری از کودک آمده بود، پیدا می کند...